Wednesday, December 9, 2015

اين روزها سرگرمي تازه اي پيدا كرده ام .ريختن نان هاي ريز شده روي پيشاني پنجره اتاقم تا شايد كبوتر خسته و گرسنه اي كه سردش هم هست از راه برسد و با ديدن انها در پوستش نگنجد.با ولع تمام نانها را بار كند ببرد جايي با دوستانش تقسيم كند.شايد هم به انها بگويد در اين خانه دختركي هست كه دوست دارد در اين روزهاي سرد ،جهاني را حتي به وسعت يك كبوتر سير كند .امروز صداي قشنگي مي امد انگار يكيشان امده بود و با زبان خودش تشكر مي كرد و چه طنيني داشت .انگار زيباترين موسيقي دنيا امروز از خواب بيدارم كرد