Wednesday, January 19, 2011

بهترین  Love Story  دنیا....

امروز یک کادوی هیجان انگیز گرفتم از وقتی اومدم خونه بیشتر از یه عالمه صداشو در آوردم از Love Story واقعیم قشنگتره منو می بره به یه جای دور نمیدونم به کجا؟؟؟
یه حس خوب بهم می ده هی می چرخونمش و هی صدای Love Stroy تکرار می شه یک بار دو بار ده بار یهویی به خودم می /ایم و می فهه که چن دقیقه که اینجا نیستم از ترس اینکه مامان بابام چیزی نگن متوقف می شم.
از وقتی تو فیلم آناستازیا دیدمش  دلم می خواست یکی مثلش داشته باشم ولی فکر نیم کردم یهویی یه فرشته بیاد و اونو واسم بخره ممنونم فرشته مهربون...
کودکه درونم داره از خوشحالی بال در می آره  بیچاره تا حالا صداش در نیومده بود مدتهاست تو دلش مونده خوب تقصیره خودش بوده که چیزی نگفته ولی یعنی اون از گجا فهمیده گی بهش گفته!! ولی خوب این بچه که این چیزا رو نمی فهمه مهم اینه که الان خوشحاله هی....
هی نگاش می کنه می خواد یه بار دیگه صداشودر بیاره ولی حیف که جرات نمی کنه می ترسه که خواب دیده باشه..

پ.ن یکی از تفاوت های من و فرشته مهربون اینه که چیزایی که من از کنارشون ساده می گذرم اون بهشون توجه میکنه و اینطوری می شه که من کلی ذوق زده می شم

No comments: