سعدی تو کیستی
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
شوقست در جدایی و جورست در نظر هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست بازآ که روی در قدمانت بگستریم
ما را سریست با تو که گر خلق روزگار دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم
گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم
ما با توایم و با تو نهایم اینت بلعجب در حلقهایم با تو و چون حلقه بر دریم
نه بوی مهر میشنویم از تو ای عجب نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم
از دشمنان برند شکایت به دوستان چون دوست دشمنست شکایت کجا بریم
ما خود نمیرویم دوان در قفای کس آن میبرد که ما به کمند وی اندریم
سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند چندان فتادهاند که ما صید لاغریم
شوقست در جدایی و جورست در نظر هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم
روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست بازآ که روی در قدمانت بگستریم
ما را سریست با تو که گر خلق روزگار دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم
گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم
ما با توایم و با تو نهایم اینت بلعجب در حلقهایم با تو و چون حلقه بر دریم
نه بوی مهر میشنویم از تو ای عجب نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم
از دشمنان برند شکایت به دوستان چون دوست دشمنست شکایت کجا بریم
ما خود نمیرویم دوان در قفای کس آن میبرد که ما به کمند وی اندریم
سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند چندان فتادهاند که ما صید لاغریم
3 comments:
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا
بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره عشقی است چون زمرد
از برق این زمرد هی دفع اژدها کن
بس کن که بیخودم من ور تو هنرفزایی
تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن
این یکی از شعرهای مورد علاقه ام بود واقعا خوشحال شدم که برام نوشتیش:)
خواهش میکنم :-)
Post a Comment