بازهم روزهای روزهای دوست
داشتنی اخر سال شد و بدو بدو کردن ها، خرید عید، نوکردن خانه و کمد و رخت و لباس و
البته از همه مهمتر کشمش و بحث های فراوان پیرامون بحث سبزه ریختن که هر بار بهار
با نزدیک شدن ایام نوروز به کرات در خانه ما شنیده می شود . سالهاست که مادرم به
سبزه های پر، علاقه دارد و ظرف های سبزه
را تا حلقشان از گندم و عدس و ماش پر میکند و اما پدرم که هر بار توجیه می کند که این روش سبزه ریختن اشتباه است و
با روحیه ای بس خستگی ناپذیر و جمله معروف" تو بلد نیستی سبزه بریزی" و جدال هایی که بر سر همین جمله به نظر ساده در میگیرد.
سبزه ها ریخته میشوند و این بار هم حرف مادرم به کرسی مینشیند و حالا نوبت به
عیدی دیدنی کننده ها و چشمانشان است که به سبزه ها خیره می ماند و سوالهایی که از
مادرم من باب اینکه چه می کنید که سبزه هایتان اینقدر زیبا میشود پرسیده میشود و
امسال به خیر و خوشی و به امید اینکه پدرم
سال بعد این همه تشویق ها و تحسین ها به یادش بماند میگذرد. اما دردا و دریغا که حافظه به یاری مان
بشتابد پدرم انگار به کلی حافظه اش را از این تمجیدات پاک می کند و باز هم همان
جمله " تو سبزه ها را اینقدر پر می ریزی که جایی برای
نفس کشیدن برایشان نمی ماند" انگار نوروز نزدیک است .دیگر
سالهاست که بحثشان را جدی نمی گیریم و من و خواهرم با لبخندی و چشمکی از کنارشان
رد میشویم و اینکه "ای وای باز شروع کردند" وخوشحال از نوید نوروزی که در راه است..