Tuesday, March 15, 2016

بازهم روزهای روزهای دوست داشتنی اخر سال شد و بدو بدو کردن ها، خرید عید، نوکردن خانه و کمد و رخت و لباس و البته از همه مهمتر کشمش و بحث های فراوان پیرامون بحث سبزه ریختن که هر بار بهار با نزدیک شدن ایام نوروز به کرات در خانه ما شنیده می شود . سالهاست که مادرم به سبزه های پر، علاقه دارد  و ظرف های سبزه را تا حلقشان از گندم و عدس و ماش پر می­کند و اما پدرم که  هر بار  توجیه می کند که این روش سبزه ریختن اشتباه است و  با روحیه ای بس خستگی ناپذیر و جمله  معروف"  تو بلد نیستی سبزه بریزی"  و جدال هایی که بر سر همین جمله به نظر ساده در می­گیرد. سبزه ها ریخته می­شوند و این بار هم حرف مادرم به کرسی می­نشیند و حالا نوبت به عیدی دیدنی کننده ها و چشمانشان است که به سبزه ها خیره می ­ماند و سوالهایی که از مادرم من باب اینکه چه می کنید که سبزه هایتان اینقدر زیبا می­شود پرسیده می­شود و  امسال به خیر و خوشی و به امید اینکه پدرم سال بعد این همه تشویق ها و تحسین ها به یادش بماند  می­گذرد. اما دردا و دریغا که حافظه به یاری مان بشتابد پدرم انگار به کلی حافظه اش را از این تمجیدات پاک می­ کند و باز هم همان جمله " تو سبزه ها را اینقدر پر می­ ریزی که جایی برای نفس کشیدن برایشان نمی­ ماند" انگار نوروز نزدیک است .دیگر سالهاست که بحثشان را جدی نمی­ گیریم و من و خواهرم با لبخندی و چشمکی از کنارشان رد می­شویم  و اینکه "ای وای باز شروع کردند"  وخوشحال از نوید  نوروزی که در راه است..

No comments: