غر غر غر ....چایی اونم یه لیوان
مروز از اون روزایی که اصلا حالم خوش نیست از صبح یه سوتی گنده دادم 2 ساعت وقتم جایی تلف کردم که اصلا نباید می رفتم . الانم تو شرکت از بیکاری نمی دونم چه کار کنم حتی یه برد ندادن من باهاش کار کنم منم رفتم یک ساعت خوابیدم. به من چه آخه با چی کار کنم؟؟ حتی حالشو ندارم پاشم برم خونه کاشکی یهویی یکی زنگ می زد می گفت پاشو برسونمت خونتون حالا فکر کن برم خونه تو خونه ام حوصله ام سر میره بابا کاری نیست که بکنم از زبان خوندنم حالم بهم می خوره اصلا دلم می خواد غر بزنم عشقم می کشه خسته شدم از دست این زندگی ولی الان برام چایی اوردن هیچ وقت دلم اینقد از دیدن یه لیوان چایی اینقد خوشحال نشده بودم پس هنوزم تو زندگی چیزایی هست که ادمو خوشحال کنه
1 comment:
آدم خیلی وقتا با همین چیزای کوچیک خوشحال میشه، شاید معنی خوشبختی هم همین اجتماعِ خوشحالیهای کوچیکه که اشتراک لاینفکی دارند با غمهای بزرگ. با غمهایی که بزرگی از خودشون نیست، بلکه ما بزرگشون کردیم، و خوشحالیهایی که کوچیک نیستن، بلکه ما کوچیکشون کردیم. خدایا هیچ وقت این خوشحالیهای کوچیکو از ما نگیر. آمین.
Post a Comment