Tuesday, November 30, 2010

یک شادیه رویاییه رویایی
همیشه فکر می کردم فقط تو رویا یا تو فیلماست که زندگی آدم در عرض چند روز کلی متحول میشه
و از حالتی به حالتی تغییر پیدا می کنه که بیشتر شبیه رویا می مونه تا شبیه یه واقعیت.
2 روزه حس می کنم تو خوابم یه خواب عمیق، یه خواب قشنگ که اصلا دلم نمی خواد بیدار شم هی
از خودم نیشگون می گیرم هی پیش خودم می گم آخه مگه می شه . آخه من چطوری اومدم اینجا
کی منو اورد به اینجا ،واقعا باورم نمی شه چطوری دنیا یهویی ان همه خوب شد.
آخه اینهمه تحول تو یه شب اگه واقعا خوابم خدایا هیچوقت بیدارم نکن از شدت خوشحالی می خوام
جیغ بزنم
 می خوام به همه بگم که من چقدر خوشحالم 
به این نتیجه رسیدم آدم اگر چیزی رو بخواد بهش می رسه به شرط اینکه واقعا بخواد
خداوند سرنوشت هیچ قومی را عوض نمی کند مگر انکه خودشان بخواهند
من خواستم پس عوض شد .....

Sunday, November 28, 2010

انگشتر با نگین صورتی

امروز خیلی روزه جالبی بود با همه روزام فرق داشت صبحه زود با دوستم تو دانشگاهی که دیگه نه متعلق به منه
نه متعلق به اون قرار داشتیم به یاده روزای قدیم رفتیم یه نیمروی دوبل خوردیم و کلی با هم حرف زدم
هی زمان گذشت و من دلم نمی خواست از پیشش پاشم ولی هی شرکتم دیرتر می شد و من هی شرمنده تر
می شدم یهویی دوستم گفت تو که این همه دیر رفتی گوره پدر ضرر بیا 2 ساعت دیگه هم روش بریم یه کم دیگه
بگردیم وای داشتم می مردم که بگم باشه چشمامو بستم و یهویی گفتم باشه وای چه تصمیم جانانه ای
برای کامل شدن روزم، قبول کردن پیشنهاد همان و کلی خریدهای به قول مامانم ات و آشغال همون ولی همشونو
خیلی دوست داشتمیه شال یه انگشتر با نگین های براق صورتی یه دستبند با کلی گمبل های نقره ای وای با
اینهمه خوشبختی چه کنم فقط یه چیز دیگه می خوام که روزم کامل شه البته هنوز از روز باقی مونده خدا رو چه
دیدی شاید اونم شد .


Thursday, November 25, 2010

کمان ابرو

مرا چشمی است خون افشان ز دست آن کمان ابرو 
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو 
غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی 
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو 
هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش 
که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو؟ 
رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم 
هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو 
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاری است 
که بر طرف سمن زارش همی گردد چمان ابرو 
دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی 
که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو 
تو کافر دل نمی بندی نقاب زلف و می ترسم 
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو 
اگرچه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری 
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو

Saturday, November 6, 2010

یه روز خوب
 
بعضی روزا اینقدر خوب و رویایی هستن که آدم دلش نمی خواد اصلا تموم شن حتی دلت نمیاد بخوابی می ترسی بخوابی و صبح
پاشی و هم چی تموم شه هی، این لحظات خوب خیلی کم اتفاق می افته ولی حسابی واست سنگ تموم  می ذارن یه هویی یه
عالمه ازت تعریف می شه وای چه دختر خوشگلی، وای چه موهای خوشگلی ،وای این روسری چقدر بهت میاد  ،من عاشق تعریف
وتمجیده دیگرانم ، یهویی ادمایی که فکرشونو نمی کنی باهات ارتباط برقرار می کنن ،اونم یه جوری که اصلا باورت نمی شه ،یه
عالمهعکس خوشگل ازت گرفته می شه عکسایی که فقط خودتی و خودت توشون ،یه دوست که کلی از دستش عصبانیی بهت
اجازه می ده عصبانیتت رو به طور کامل رو سرش خالی کنی حتی در حد کتک زدنش این فرصت رو بهت می ده، اینقدر سر و صدا
می کنی که دیگه هیچ انرژی واست نمی مونه،  یه دوست بهت  پیام می ده که چقدر دلش واست تنگ شده وای دیگه الانه که
بال در بیارم مگه می شه به قول شاعر من و این همه خوشبختی محاله ;) حیف که عمر این روزا مثل عمر گل می مونه زود
پر پر می شه و بدتر از اون میره تا کی دوباره تکرار شه ولی خوب شاید اگه تند تند تکرار شه دیگه اینقدر نچسبه به آدم