بدون شرح
امروز صبح داشتم از خیابان رد می شدم یهویی یه صحنه ای دیدم که تا حالاهیچوقت شاهدش نبودم چند لحظه
ایستادم و نگاه کردم جلوی یه تکیه یه وانتی رو دیدم که پشتش یه شتر بود شتره نشسته بود و از جاش تکون
نمی خورد نفهمیدم به چه هدفی اورده بودنش ولی می گفتن از یزد اوردنش شاید بیچاره یه چیزایی بهش وحی
شده بود که تکون نمی خورد
بعد از اینکه با کلی زور و زحمت از ماشین پیاده اش کردند دوباره همون جلوی ماشین نشست انگار اصلا رو
پاهاش نمی تونست بایسته حالا قسمت جالبتر قضیه این بود که اون روبرو یه مهد کودک بود که بچه ها از پشت
پنجره اش شتر رو دیده بودند و هی داد می زدند توروخدا نکشیدش توروخدا سرشو نبرین واقعا صحنه بدون
شرحی بود کم کم داشت گریه ام می گرفت حیوون بیچاره
No comments:
Post a Comment