به محض اینکه وارد اتاق شدم پاهام شروع کرد به لرزیدن تا اومدم روی صندلی دراز بکشم دلم هری ریخت تازه یادم اومد اون دفعه چه دردی کشیدم از شدت ترس دلم می خواست از اتاق فرار کنم وای ولی نمی شد دختر با این سن واین همه ترسو شروع کردم باهاش حرف زدم گفتم دفعه پیش خیلی دردم گرفته و هی تو دلم به خودم می گفتم این چه کاری بود کردم اخه دختر مگه بیکاری و با خودم درگیر بودم که بهم نزدیک شد که کارشو شروع کند یهو گفت تو چقدر بوی دوستمو می دهی گفتم منظورت عطرمه گفت هم عطرت هم بوی تنت بوی صمیمی ترین دوستم را می دهی ولی من که اینقدر نگران بودم که اصلا نمی فهمیدم چی می گه گفت عطرت چیه وای ولی من مغزم انگار که هنگ کرده بود اصلا نمیفهمیدم چی می گه هی می پرسید و من هم اصلا نمی تونستم فکر کنم گفت تمرکز کردی روی دردت گفتم مغزم کار نمی کند واقعا نمی فهمیدم چم شده اصلا نمی تونستم فکر کنم تا حالا اینجوری نشده بودم انگار فقط اون لحظه می تونستم به درد و اون اتاق و اون ماده لغزنده بیخود فکر کنم و هی به خودم می گفتم من عمرا دفعه بعد پام را توی این اتاق بذارم و هی فکر می کردم اسمه عطرم چیه وای خدایا اخه این چه سوالی بود توی این شرایط بحرانی تقریبا 3 ساعت بعد یادم اومد که اسم عطرم چیه حالا شاید دفعه بعد اسم عطرم و بهش بگم
No comments:
Post a Comment