با یک کتاب در دستش به میز من نزدیک شد در حین نزدیک شدن هی داشتم به خودم می گفتم من که ازش درخواست کتاب نکرده بودم در این فکرها بودم که گفت بفرمایید این را برای شما آوردم یک نگاه به کتاب انداختم یک جلد زرد خیلی خیلی کهنه روی کتاب را نگاه کردم و یهو چشمام یک برق خیلی تندی زد وای باورم نمیشد که بهش رسیدم بابالنگ دراز وای از خوشحالی می خواهم پرواز کنم حالا پ این کیبورد جدیدم کجاشه یک کتاب خیلی قدیمی که برگه هاش زرد شده هی ورقش زدم نامه های جودی ابوت به بابا لنگ دراز چقدر همیه وقتهایی که کارتونش را می دیدم دلم می خواست می توانستم متن نامه ها را بخوانم تازه متوجه شدم جودی توی نامه هاش شکلم میکشیده وای الا دققیقا حس 13 سالگی ام را دارم وقتی کتاب باخانمان را می خواندم همزمان با دیدن کارتونش با اون قاصدک های خوشگل که پرین ازشون اویزون بود انگار همین دیروز بود که با ذوق شروع کردم به خواندنش و یک شبه تموم کردم
No comments:
Post a Comment