اولین باری که دلم از این کفشها خواست توی فیلم ذهن زیبا بود یک کفش با لژ چوبی و یک بند که که شبیه نخ کتان که روی ساق
پا بسته میشه با یک دامن کلوش سفید هی خودم را در ان تصورمی کردم و کلی لذت می بردم خیلی بعدتر هی کفشهای مشابه دیدم که تنها وجه مشترکشان پاشنه چوبی بود باورم نمیشه که حالادارمشون بعد از چند سال کلا این عادته منه که برای خودم ارزوهای کوچک می سازم و برای رسیدن به ان هیچ تلاشی نمی کنم و در حد عبور از کنارشان و تصور داشتنشان بسنده می کنم حس داشتن گلدان شمعدانی با گلهای قرمز ، حس داشتن کفش با پاشنه چوبی ، حس داشتن یک دفتر خاطرات و کلی حس دوست داشتنی کوچک و ارزوی رسیدن به انها یک روزی یک جایی
No comments:
Post a Comment