همیشه خدا دلم می خواست یک اکواریوم داشته باشم اولین بار خونه یکی از فامیلهایم دیده بودم وقتی که 10 سالم بود و از همان روز حس کردم که دلم یک اکواریوم می خواهد. سالها گذشت و گذشت از ان آرزوی بچه گانه ، نشد که یک اکواریوم داشته باشم ولی این آرزو با بزگ شدن من بزرگتر شد .هرجا که یک مغازه اکواریوم فروشی می دیدم می رفتم داخل مغازه و با یک هیجان پنهانی ماهیها را تماشا می کردم .همیشه حس می کردم که این یک آرزوست که بتوانم یک اکواریوم داشته باشم و ارزش ارزوها به براورده نشدنشان است. تا اینکه تو آمدی و به من قول دادی که برایم یکی بخری گفتی به شرط اینکه خودت به ان رسیدگی کنی من که سرمست بودم از تصور داشتن یک اکواریوم با ماهیهای ابی لاجوردی و راه راه زرد و سفید پذیرفتم بااینکه می دانستم نمی توانم
یعنی آیا من به ارزویم می رسیدم. قول داده بودی ومن به تو اعتماد کرده بودم. می دانستم که روزی برایم خواهی خرید ولی نشد یعنی رفتی قبل از اینکه آکواریومی خریده باشی. کاش حداقل به همین قولت عمل می کردی و برای من یکی میخریدی ولی نشد آروزیم باز هم آرزو ماند
1 comment:
"برای آن هایی که پرواز را نمی فهمند؛ هرچه اوج بگیری،کوچکتر می شوی پس اوج بگیر و به دیگران میندیش."-- شریعتی
Post a Comment