Thursday, December 12, 2013

وقتی سر جلسه امتحان از معلمم می پرسیدم که جوابم درسته یک حس شرمندگی همراهم بود فکر می کردم خیلی کوچیک می شوم اگر این سوال را بپرسم یا اینکه اون فکر می کند من خوب درس نخواندم یا اینکه اگر نمره کامل شوم فکر می کند که با کمک او نمره کامل شدم ولی با همه این احساسات منفی باز هم حس نمره کامل شده بر همه شان غالب بود و دست اخر می پرسیدم درست نوشتم و او هم با نشانه سر تایید می کرد و من با خوشحالی تمام برگه ام را تحویل می دادم امروز برای اولین بار در زندگیم در جایگاه معلمی بودم که با شرمندگی یا ترس یا جسارت ازش پرسیده می شد خانم درست نوشتم همین کافیه خانم یه راهنمایی کنید و ومن با لبخند به همه شان جواب دادم بدون انکه حتی ثانیه ای فکر کنم که خوب درس نخوانده اند اصلا دلم نمی امد بگویم نمی توانم بگویم و همه اش تاکید می کردم بچه ها نمره مهم نیست مهم این است که یاد بگیرید و بر معلوماتتان اضافه شود انگار حرفهای مانده دردلم رابه انها می گویم شاید دلم می خواست روزی به من گفته شود اگر 17 هم شدی مهم نیست تو هنوز هم باهوشی و زرنگ کاش می شد انچه خودم می خواهم را به انها یاد دهم نمی دانم شاید برای معلمی ساخته نشده ام معلم باید جدی باشد خیلی به دل دانش اموزانش راه نرود ولی مهم نیست شاید روزی در زندگیشان یادشان بماند که من می خواست انی باشم که  دوست داشتم

چقدر خسته ام کاش می شد زندگی را چند روز متوقف کرد کلاس نرفت سر کار نرفت و فقط تنهای تنهای زندگی کرد. کاش این روزهای سرد زودتر بگذرند از سرما متنفرم وقتی سردم است دیگر به چیزی  نمی توانم فکرکنم فقط به منجمد شدن خون در رگهایم می اندیشم و به اینکه کاش دوباره بهار بیاید و افتاب بتابد و من تلالو ذرات خورشید را در برف سفید ببینم و ببینم که امسال هم دوباره بهارخواهد امد.. با این امید روزهای سخت را پشت سر می گذارم روزهایی که اکنون سرمایشان بیشتر از هر زمانی حس می کنم چون بدنم سرد است باید گرمای خورشید بر پوستم بتابد تاگرم شوم این روزهای خاکستری تمام می شوند می دانم ...ولی بر تارو پوده وجودم خودشان را حک می کنند  برای همیشه

No comments: