Saturday, February 1, 2014

کتاب نمی خوانم و کتاب نمی خوانم و به قول دوستم دیگر نوشتن دغدغه ام نیست و  کتابهای خوانده نشده ام هر روز جلوی چشمانم هستند و به یاد من می آورند که چقدر این روزها در گیر حاشیه ها شده ای دلم برای یک کتاب با یک داستانه طولانی تنگ شده است تا غرق شوم درش و خودم را به یک شخصیتش بچسبانم و شب ها قبله خواب با آن همزاد پنداری کنم شاید او زندگی اش پر هیجانتر از ماله من باشد از روزی که جایم عوض شده است فقط چند بار پرده را کشیده ام و به کوهها نگریسته ام من همیشه از نور بدم می امده و می اید و زندگی را به کام همکارانم هم تلخ کرده ام ولی چه کنم که همیشه با خانم هویشام همزاد پنداری کرده ام 
 قراراست ساعت 3 برف بیاید و من چکمه نپوشیده ام و با این سرما باید بروم خرید بهش فکر می کنم تنم مور مور می شود خوابم میاید  و باید کار کنم و  کاش الان هوا افتابی بود و من هم خوشحال بودم 

No comments: