رفتم که بروم اما نشد آمدم که بمانم باز هم نشد و هنوز در این آمدو رفت مانده ام . دلم هیچ کجا آرام نمی گیرد قرار ندارد. نه در ماندن آرامش هست نه در رفتن انگار که بین دو دنیا معلق مانده ام .به قول شاعر نه پای رفتنم هست نه نای ماندم. باورم نیست که آسمان همه جا یک رنگ است و رنگه بی رنگی بهترین رنگ است .کاش می شد دوباره بدنیا بیایم شاید در اینجا شاید در آنجا. شاید در آن زندگی دوباره می دانستم که متعلق به کجایم. باید بار سفر را ببندم ولی به کجا ،هنوز نمی دانم در درونم آتشی به پاست گاه شعله می کشد و گاه خاکستری بیش نیست در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموش واو در فغان در غوغاست غوغاو غوغا آرام ندارد
3 comments:
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یک سان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نهای از سر غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
مرسی حتی خوندن این شعر هم امید را به جریان می اندازد
خواهش میکنم! من عاشق بیت آخرشم. امید همیشه هست، ما نمیبینیمش، یه نمیخوایم ببینیمش..
از چرخ به هر گونه همیدار امید
وز گردش روزگار میلرز چو بید
گفتی که پس از سیاه رنگی نبود
پس موی سیاه من چرا گشت سفید
Post a Comment