کم کم دارم ادم می شوم حالم بهترمی شود جریان
همون شعرای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن شده انگار واقعا حالم بهتر شده و باز
هم امید به زندگی در وجودم جریان یافته است .می خواهم بنویسم این یعنی که حالم خوب
است و ملالی نیست و این بار واقعا ملالی نیست. دو روز هم تا تولدمان بیشتر نمانده
است و من دلم یک کتونی ابی فیروزه ای جیغ می خواهد شایدم بنفش ویک مانتوی خنک و
رها ،سفید هم باشد که چه بهتر. یک عالمه زینگول وینگول رنگی می خواهم تا اویزون
خودم کنم و یه شال سبک سبک با گلهای ریز قرمز عین همون دفترچه ای که دیروز می
خواستم بخرم ولی جلوی خودم را گرفتم تا بیخودی پولهایم را به هدر ندهم گل بفشه ام
هم حالش خوب است و من توانستم در امر تکثیر بنفشه افریقایی بالاخره موفقیتی کسب
کنم .تازه امروز بسی خوشحال شدم که شغلم این نیست که هر روز بخواهم کلی پیاز پوست بکنم. اهنگ شاد گوش می دهم
و لبخند می زنم امروز روز خوبی است چون من میخندم و غمی در وجودم بالا نیامده است
بالاخره این موجهای غم زده خسته شدند و تصمیم گرفتند مدتی ارام بگیرند شاید بار
دیگر با قدرتی بیشتر خود را به وجودم روانه کنند ولی حالا دم را غنیمت می
شمریم و از ضعیف شدنشان استفاده می کنیم
وامواج شادی را در وجودمان با کمال میل پذیرا می شویم و به قولی حالش را می بریم
Monday, June 23, 2014
Friday, June 6, 2014
سه روز تعطیلی رویایی هم گذشت چه برنامه ها که نریخته بودم برای این سه روز، بخوابم، کتاب بخوانم، فیلم ببینم و در کل زندگی کنم ان هم از نوعه خوبش. امروز روزاخر تعطیلات است .گذشت مثل بقیه روزها و چه بسا بدتر هم گذشت حوصله ام سرمی رود از تعطیلی انگار عادت کرده ام دنبال زندگی بدوم آرامش برایم واژه غریبی است.
ولف او وال استریت دیدم، مرشد و مارگاریتا خواندم و همین. کافی است دیگر مگر بقیه ادمها روزهایشان را چه جوری سپری می کنند باید روزی یک کتاب بخوانی تا از خودت راضی شوی بابا بی خیال معمولی باش معمولی زندگی کن کاری هم نکردی نکردی به قول جیگر مهمههه مهمهه بابا مهم نیست. بخواب که فردا در حسرت یه بالشت سر جایت نشسته خوابت نبرد.کتاب هم نخواندی نخواندی، نمی شود دیگر پس این تلنبار کتاب های نخوانده ای که خودت درستشان کرده ای راکجای دلم بگذارم این همه کتاب نخوانده؛ فیلم ندیده و این همه سطرهای ننوشته کی باید این ها را از مغزم خارج کنم. بوی ماهی می آید کل خانه را بو گرفته و من برای نخستین بار خوشحالم که نهار ماهی داریم. دوستی با تو مرا با طعم ماهی اشنا کرد باید شیر بخورم لاک روی ناخنهایم را دوست ندارم بدرنگ شده .عصر مسابقه والیبال است و هفته بعد جام جهانی شروع می شود واین می شود همه دلخوشی هایم از این روزها باید دلخوشی را ساخت و بزرگشان کرد تا لحظه ها را بتوان گذراند دلخوشی ها هم کم نیست باید پیدایشان کرد
Wednesday, June 4, 2014
این سی دی فروغ چقدر خوب است باید چند تا
بخرم شاملو ، هوشنگ ابتهاج ،اخوان ثالث کلا حس خوبی است گوش دادن به شعر و غرق شدن
در طنین صدای شاعر و اینکه شاعر بهتر از
هرکسی حق کلامش را ادا می کند .شعرهای فروغ مرا می کشاند شاید به یک ناکجا . همیشه
وقتی گوش می دهم حس می کنم کاش می دانستم فروغ به چه فکر می کرده است و این شعر را
سروده چه حالی داشته، دلش از کجا پر بوده، از کی و چرا اینقدر غم داشته است مگر می
شود زنی در مرز سی سالگی این همه غم داشته
باشد و اینقدر بزرگ باشد . باورم نمی شود وقتی که این شعر ها را می سروده همسن
الان من بوده است . انگار تا ته دنیا را
رفته است و دیده است که هیچ چیزی در این انتها نیست انتها برای او کجا بوده است
برای اخوان کجاست برای سایه چطور انهایی که تا انتها می روند خوشبختند یا خاصند یا
اینکه دوست داشتند معمولی باشند مثل همه انهایی که انتها برایشان پایان همین روز
است
Subscribe to:
Posts (Atom)