Friday, June 6, 2014

سه روز تعطیلی رویایی هم گذشت چه برنامه ها که نریخته بودم برای این سه روز، بخوابم، کتاب بخوانم، فیلم ببینم و در کل زندگی کنم ان هم از نوعه خوبش. امروز روزاخر تعطیلات است .گذشت مثل بقیه روزها و چه بسا بدتر هم گذشت حوصله ام سرمی رود از تعطیلی انگار عادت کرده ام دنبال زندگی بدوم آرامش برایم واژه غریبی است.
  ولف او وال استریت دیدم، مرشد و مارگاریتا خواندم و همین. کافی است دیگر مگر بقیه ادمها روزهایشان را چه جوری سپری می کنند باید روزی یک کتاب بخوانی تا از خودت راضی شوی بابا بی خیال معمولی باش معمولی زندگی کن کاری هم نکردی نکردی به قول جیگر مهمههه مهمهه بابا مهم نیست.  بخواب که فردا در حسرت یه بالشت سر جایت نشسته خوابت نبرد.کتاب هم نخواندی نخواندی، نمی شود دیگر پس این تلنبار کتاب های نخوانده ای که خودت درستشان کرده ای راکجای دلم بگذارم این همه کتاب نخوانده؛ فیلم ندیده و این همه سطرهای ننوشته کی باید این ها را از مغزم خارج کنم.  بوی ماهی می آید کل خانه را بو گرفته و من برای نخستین بار خوشحالم که نهار ماهی داریم. دوستی با  تو مرا با طعم ماهی اشنا کرد  باید شیر بخورم لاک روی  ناخنهایم را دوست ندارم بدرنگ شده .عصر مسابقه والیبال است و هفته بعد جام جهانی شروع  می شود واین می شود همه دلخوشی هایم از این روزها باید دلخوشی را ساخت و بزرگشان کرد تا لحظه ها را بتوان گذراند  دلخوشی ها هم کم نیست باید پیدایشان کرد 

No comments: