Friday, February 6, 2015


زنگ زد که خوشحالی اش را بامن تقسیم کند چند بار گفت: « می خواهم بروم رشت ولی من انگار نمی شنیدم ذهنم در حدی درگیر بود که چند بار گفتم : « چی گفتی ؟» اخرش گفت: « خوبی ؟»گفتم: « نه اصلا خوب نیستم ، لطفا بعدا حرف بزنیم. » گفت: « باشه ببخشید مزاحمت شدم» گفتم : « نه تو ببخش بی حوصله بودم . »مسیج داد چیزی شده گفتم نه نگران نباش حلش می کنم .گفت: «  دوست ندارم غصه داشته باشی. » چشمام پر از اشک شد خودمم دوست ندارم غصه دار باشم اما نمی شود گاهی هم باید غصه خورد واینقدر اشک  ریخت و شیون کرد تا تمام شد.گفت: « تو دوست مهربونی هستی. » راستش باورم نمی شود که بعد از دو سال هنوز با هم دوستیم روز اولی که دیدمش فکر نمی کردم بتوانم دوستش  بمانم ادم چقری بود ولی من هم استاد دوستی با ادم های چقرم در اوج ناراحتی به هم برخورد کردیم نه من حوصله  ناز کشیدن داشتم و نه او اعصاب درست و حسابی داشت هر روز باهم بحث می کردیم اما زمان پیش رفت و دوستیمان در طول زمان شکل بهتری گرفت. نباید تقلا کرد ماندنی ها می مانند و رفتنی ها می روند و می ایند 

می گفت: «  تو برای ارام شدن احتیاج به کسی نداری خودت برای خودت کافی هستی. » گفت: «   صدایت غصه داشت. تو همیشه پر انرژی و شادی اما وقتی غصه دار می شوی بد غصه دار می شوی راست می گفت  وقتی می خندم از اعماق وجودم صدا به  گوش می رسد و وقتی می گریم پهنای صورتم را اشک می پوشاند گفت : «  تو الگوی من هستی پس خوب شو» این جمله چقدر انرژی بخش است تو از پس همه چیز بر می ایی ایمان دارد که من می توانم همین که یک نفر هم ایمان داشته باشد که تو وقتی زمین می خوری دوباره می ایستی بدون اینکه دورو برت را نگاه کنی یا حتی خم به ابرو بیاوری که دردت گرفته، خودت را می تکانی  سرت را بالا می گیری و دوباره گام بر می داری

No comments: