Friday, March 6, 2015

«تو دوست خوبی هستی ، خوشحالم که باهات دوستم» . دوست خوب ، دوست بد ، دوست مهربان. «من صلاحت را می خواهم تو همه راه را اشتباه امدی باید برگردی» ولی قطار خیلی وقت است که رفته . در ایستگاه من تنهام کسی نیست می ترسم«باید تنها بمانی تا بفهمی که راه درست این نیست  تو عادت داری وقتت را تلف می کنی سالهاست که کارت همین است» من کلاس سنتور می روم کتاب جدید خریدم ،«مهم نیست این­ها چه ارزشی دارند تو باید سوار می شدی و حالا جا مانده ای» شاید باید مثل اناکارنینا در ایستگاه کار را تمام کنم«نه لازم نیست تو تنها نیستی دوستان خوبی داری همیشه کنارت بوده اند تو تنها نیستی» انا هم تنها بود. «او هم مثل تو یک احمق بود عاشق ها همه احمقند»  او هم عشق را باورداشت . من خوشحالم خیلی خوشحالم  «خوشحالی که مهم نیست . باید زودتر به مقصد برسی» . من از پسش بر می ام«تو حتی اگر بخواهی هم نمی توانی چون تو اصلا نمی دانی مسیر درست کدام است» .« یادت است وقتی 24 سالت بود دخترکی تنها در یک پانسیون متروکه ،رفتی چون فکر می کردی مسیرت درست است» یادم است چه روزهاییی بود دو تا خواهر در پانسیونمان بودند که هیچ کس نمی دانست خواهرند ولی من می دانستم یکیشان دوستم بود دوست خوبی بود یک روز باهم رفتیم بهشت زهرا می خواست عشقش را ببیند او هم به عشق اعتقاد داشت
 رفته کانادا، برگشته است.« تو خبر نداشتی می توانی از طریق ایمیل باهاش حرف بزنی» باز هم راهم را اشتباه رفتم.«من به تو ایمان دارم ، من هم به تو ایمان دارم». می خواهم بمانم،«نه خسته شده ام». من خوشحالم ،«نه تو فکر می کنی خوشحالی، اصلا تعریفت را از خوشحالی برای من بگو» اخر چطوری تعریفش کنم. شاید راست می گفت من همیشه فکر میکنم که او دوست خوبی بود ، فکر می کنم تو عاشقم هستی ،همیشه فکر می کنم که این راهی که رفته ام درست است.کتاب راسته کنسروسازان را می خوانم .«چرا از حرفها داستان می سازی راست می گفت چرا ؟؟ تو فکر می کنی زندگی هم یک داستان است. در رویا زندگی می کنی». افکارم در هم بر هم شده است عین یک کلافی که به هم گره خورده باشد. تنها نیستم اما تنهای تنهایم وسط این راه اشتباه، منتظر قطاری که شاید نیاید. کاش ماتیو وماریلا من را هم مثل ان شرلی می بردند به گرین گیبلز.«رویا رویا باز هم داستان انگار زندگی شده داستان خواهر من دوست من زندگی، زندگی است باید برسی، نرسی باخته ای» .اما من نمی دانم مقصدم کجاست.« پس لطفا پیاده شو وقت ما را هم نگیر مسافران دیگر منتظرند». تنها می مانم از تنهایی می ترسم« پس راه بیفت تو ماله این حرفا نیستی»پیاده می شوم نگه دارید  این راه مرا به مقصد نمی رساند.

No comments: