Monday, October 12, 2015

از همون اوايلي كه شروع به كتاب خواندن كردم عادت داشتم هر بار كه كتابي را تمام مي كردم ،چند روزي سراغ كتاب جديد نمي رفتم تا حلاوت خواندن كتاب در اعماق وجودم بنشيند اما اين براي خيلي قديم ها بود كه سرعت كتاب خواندنم بالا بود و هيچ كتاب نخوانده اي در كتابخانه ام نبود كه  هر روز ياداوري كند كه پس كي نوبت من مي شود؟ امروز كتاب برادران سيسترز تمام شد در يك جمله عالي بود يك شروع هيجان انگيز ،يك پايان بي نظير و يك ماجراجويي دلچسب .به ارگون ، ممفيلدو  جكسونويل رفتم .گراني سان فرانسيسكو را با تمام وجود حس كردم ،خوردن يك غذاي ٢ دلاري با ٣٠ دلار ناقابل .در رودخانه به دنبال طلا گشتم  و اخرين ادم زندگيم را كشتم اما فرصتي نيست براي مزه مزه كردن  دوباره لحظاتش اين  ماجرا را  هم بايد رها كرد.قصه اي ديگر در راه است قصه يك دختر افغاني  شايدم قصه روزگار مردم سالخورده نمي دانم ميچ البوم هم هست.١٩٨٤از كي مي خواهد كه سراغش را بگيرم قول داده بودم بخوانمش .جز از كل استيو تولتز را بايد بخرم. فرصت كم است براي همراه شدن و زندگي كردن با چارلي ها و ايلاي ها...

No comments: