بهش دو هزار تومنی دادند یه لحظه احساس درموندگی رو تو چهره راننده دیدم دلم براش سوخت شروع کردم به کنکاش رفتم سراغ جایی که همیشه سکه هامو مذاشتم همیشه اونجا یه چند تا سکه بود هی گشتم ولی فقط یه سکه بیست و پنج تومنی آخه اینجا که همیشه پر سکه بود پس چرا الان هیچی نیست کل پول خوردام شد سیصد وو بیست و پنج تومن آقای راننده گفت همون خوبه اشکال نداره پیاده شدم یهویی دلم تنگ شد که سکه های زرد کوچولو داشته باشم چیزی نگذشت که دوباره سوار شدم و باز هم سوار شدم و در جهت رسیدن م ن به ارزوم هی تلاش شد تا اینکه در آخر روز از شدت سکه های جمع شده کیف پولم سنگین شده بود به خودم گفتم کاش یه چیز دیگه از خدا خواسته بودم
پ.ن جهت اطلاع الف میم های عزیز الان می خوام زبان بخونم تا دیگه بیشتر از این تحقیر نشم چی فک کردی یه زبانی بخونم که جهان در کف زبان خوندنم باشه که در تاریخ ثبت شه البته هم اکنون نیاز مند یاری سبزتان هستیم الف میم عزیزم هههههههه
No comments:
Post a Comment