Tuesday, February 15, 2011

 یک دوست خوب دیگر هم پر

به این نتیجه رسیدم که آرزوها همیشه وقتی به واقعیت می پیوندند که دیگر یک آرزو نیستند همیشه دلم می خواست شرکتم به محل کارم نزدیک باشد که هم صبحها بیشتر بخوابم و هم عصرها زودتر برسم خانه و به کار های دیگرم برسم در عین ناباوری این آرزو دارد برآورده می شود ولی در چه زمانی در زمانی که به دلایل متعدد اصلا دلم نمی خواهد این اتفاق بیفتد  یکی از دلایل اصلیش را  ذکر نمی کنم ولی یکی از دلایل فرعی اش برمی گردد به این خصوصیت بد من که همیشه خیلی زود به آدمهای دور برم وابسته می شوم و در واقع جزیی از زندگیم می شوند و بعد جدا شدن ازشون واقعا کار سختی می شودیکی از همکارهام امروز صبح دیگر کلا آب پاکی را ریخت رودستم و گفت دیگر نمی آید  الان واقعا ناراحتم. دوستش دارم دوسته خوبیه دلم واسه خودش و  بچه اش خیلی تنگ می شود  ای کاش نرودو بماند ولی آخرش یک روز یک جایی که باید برودو من می مانم و این همه احساس به انسانهایی که به راحتی وارد زندگی ام می شوند وبه سختی  از زندگی ام خارج می شوند
 و به قول شاعر 
چه رنجی می کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است

1 comment:

A. said...

“هرگز نبودن به تلخی فراموش کردن یک بودن نیست”
― Dr. Shariati