امروز صبح که آمدم شرکت دیدم که هر چی سیم و برد و از این گونه ات و اشغالها که بوده از روی میز کناریم برداشته شده و میز کاملا تمیز شده و هیچ چی روی میز نیست اخه قراره نیروی جدید بیاید ان هم یه خانم .دیروز به مامانم گفتم که قراره شرکت نیروی جدید بیاید از فردا، هنوز حرفم تموم نشده بود که مامانم شروع کرد به نصیحت دوباره نری باهاش صمیمی شی دوباره اینم نشه دختر خاله ات و از اینگونه نصیحت های مامان گونه که تو خونه ما فقط شامل حال من می شه و بس ، چون هیچ کس به جز من تو خونه به دنبال برقراری ارتباط با آدمای جدید نیست منم یک چشم محکم گفتم که مامانم دوباره به نصیحت هاش ادامه نده حالا از اونجایی که هم به مامانم و هم به خودم قول دادم که باهاش صمیمی نشوم دارم نهایت تلاشم را می کنم ولی آخه نمی شه خوب بیچاره گناه داره چایی می خواهد ناهار باید بخوره دستشویی باید برود قول می دهم که این اطلاعات را که بهش گفتم دیگر باهاش حرف نزنم آخه بیچاره تنهایی برود ناهار خوب پس فقط حق داری باهاش بری ناهار ای بابا خوب چه کار کنم دست خودم نیست چرا اینقدر من را تحت فشار می گذارید
1 comment:
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
همکاری اینچنین نازنین داشتن را آرزوست
Post a Comment