Thursday, October 18, 2012

دیدن دوستانه قدیمی واقعا لذت خاصی داره انگار می شینی تو ماشین زمان کمربندها بسته اماده حرکت یهو چشمت رو باز می کنی و می بینی که برگشتی به سالها قبل وای امتحان کنکور تست حسابان، کلاس هندسه تحلیلی ،  پیپیت و محلول اسید فولیک چه ترسی داشت اون روزی که ما قرار بود با اسید کار کنیم تو از من کلی شجاع تر بودی من از دور فقط نگاهت می کردم معلم گرامی هم هی من رو مسخره می کرد امتحان نهایی ، کارت جلسه ،بعد امتحان راه برگشت به  خونه انگار نه انگار که سالها گذشته خاطرات به همون نویی وبه همون شیرینی سر جاشون باقی موندن فقط  یک تلنگرلازم داشت تا دوباره تجدید شود     

Tuesday, October 16, 2012

احساس خستگی شدید تمام تنم را گرفته احساس بدن درد ، سرما تا مغز استخوانم نفوذ کرده کاش الان در یک رختخواب گرم و نرم بودم به پهلو می شدم و لحاف را می کشیدم روی سرم تا گرما را با تمام وجود حس کنم بعد با کلی زحمت پا می شدم و یک نیمروی خوشمزه خودم را مهمان می کردم بعدش می نشستم کتاب می خواندم البته دراز می کشیدم  جلوی افتاب نور افتاب روی بدن سردم می خورد و به من احساس مطبوع گرما می داد کاش الان معده ام درد نمی کرد  و می تونستم به خوراکی های خوشمزه فکر کنم شاید خوردن یک دنت می توانست بهم انگیزه  ادامه دادن یک روز کسل کننده دیگر را بده کاش نمی ترسیدم از اینکه حالا هر چقدر بخوابم دیگر نگران نباشم که شب خوابم نمی بره می نشستم با خیال راحت فیلم می دیدم  بدون توجه به اینکه حالا چند تا لغت جدید یاد گرفتم کاش می شد بایک دوست نهار رفت به یک جای دور بعدشم رفت سینما و پارک ملت و برگهای پاییزی و یک عالمه عکس جدید که دوباره با دیدنشون یادم بیاد که من هنوز هم خیلی زیبا هستم فقط یادم رفته  چند روزه از شرکت که خارج می شم همش حس می کنم اومدی دنبالم تا بریم یک گردش یک روزه با یک لبخند تو ماشین منتظرمی، منم با کلی انگیزه موهامو صاف کردم شاید بهم بگی چقدر خوب شدی

Tuesday, October 9, 2012

بالاخره بعد از چند روز درگیری با یک ویروس باز هم ناشناخته  به زندگی عادی برگشتم واقعا کشاکش تنگاتنگی بود که انگار من پیروز شدم و چقدر دلتنگ این زندگی شده بودم دلتنگ همه بدو بدو کردن ها، از سر کار کلاس زبان و ورزش رفتن ها ، بیرون رفتن های بعد کار حتی دلم تنگه شرکتم شده بود واهنگها الان برای من چه نوای نویی دارند این اهنگ سیاوش قمیشی چقدر زیباست تو که بارونو ندیدی عالیه و چقدر الان همه چی برام تازگی دارد. گاهی دور بودن هم لازمه تا متوجه بشیم که الان کجای راهیم و باید چطوری ادامه بدهیم  و قدر چیزهایی که داریم را بیشتر بدونیم

Monday, October 1, 2012

بهش میگم حالم خیلی بده می گه چت شده گفتم خیلی بی حوصله ام  دپرسم گفت این که طبیعیه ولی اینا رو نشد بهش بگم. نشد بهش بگم چقدر دلم می خواست اینجا بودی و می نشستیم با هم 24 ساعته حرف می زدیم از هر دری می رفتیم روی پل گیشا با هم فیلم می خریدیم با هم فیلم می دیدم به همراه تخمه اخه تو تخمه خیلی دوست  داشتی می رفتیم خرید از اون خریدها که اخرش ته حساب من و تو هیچی نمی موند از بس که هی دلت می خواست من همه چی بخرم دلت می خواست من خیلی خوشتیپ باشم بعدش با هم می رفتیم که یه چیز خوشمزه بخوریم هیچوقت ذرت دوست نداشتی تنها نکته منفی دوستمیون همین بود تو عاشق بستنی بودی اونم از نوعه زعفرانیش عاشق فالوده ام بودی هیچوقت یادم نمیره که به خاطر تو یک روز روزه مون را با فالوده افطار کردیم