Monday, March 10, 2014

بعضی روزها هست که ساز آدم بدجور کوک است  وفقط هم در دستگاه اصفهان می نوازد بعض وقت ها هم چهار گاه .و بر حسب اتفاق امروز از ان روزهاست دلایلش هم زیاد است قرار است باران ببارد ، به عید نزدیک می شویم ، پیمان معادی را می بینیم و  ونازنین سپیده رییس السادات هم فضا را بدجورگوش نواز کرده است مگر از یک روز چقدر می شود انتظار داشت همین کافی است که انسان احساس خوشحالی کند و خوشحالی تنها سهمه ما از این زندگی است هر روز را بایک شعر می توان سر کرد و امروز هم می خواهم با زمزمه این بیت روزم را به پایان برسانم
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوست‌تر از جان ماست

3 comments:

A. said...

آفتاب؛ گندم؛ هوای چند روز به عید؛ اصفهان؛ شیراز. همین‌ها بس است برای شادی، برای یک شادی بی‌ پایان... خدایا به قشنگی‌ همین روزها قسمت می‌دهم، شیرینی‌ این روزها را به همه بچشان: هم به پایتخت نشینانت، هم به آنهایی که در سودای اصفهان و شیرازند. آمین!

سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست


پی‌نوشت: این یکی‌ از هفت غزلی که به دیوار اتاقمه :-)

farshiddhe said...

ممنون از دعایی که کردی :)
هر روز که بیشتر می گذره بیشتر به عمق انچه سعدی گفته پی می برم شعری که بر دیواره اتاقت هست بسیار زیباست امیدوارم به زودی 6 تای بقیه رو هم بفهمم :)

A. said...

خواهش می‌کنم، امیدوارم که برآورده شه!
۵ تاش مال حافظه، یه دونشم مال مولانا :-)