سیزده مان هم بدر شد اما خیلی خوب بدر نشد دقیقا در لحظه ای که فکر می کردم نحسی سیزده رابدر کردیم نحسی اش دامانمان را گرفت بد جور هم گرفت تصویرش از جلوی چشمم دور نمی شود هر بار که چشمانم را می بندم یک صدای وحشتناک با یک تصویر وحشتناک تر در خاطرم می اید دست از سرم بر نمی دارد می تر سم چشمانم را ببندم هزاران اگر، در ذهنم است. اگر اینطور می شد اگر انطور می شد اگر دیرتر می رفتیم شاید این اتفاق نمی افتاد اگر زودتر می رفتیم هم همینطور اگر ، اگر و اگر به هرحال تمام شد. ولی ترس و تشویش و دلهره هنوز هم در وجودم باقی مانده است. تا فردا ،شایدم تا پس فردا همه چیز فراموش می شود ولی این نحسی سیزده در خاطرمان ثبت می شود و باورمان خواهد شد که سیزده ،روز نحسی است
No comments:
Post a Comment