Wednesday, September 17, 2014



دیگر به رفتن دوستانم عادت کرده ام خیلی سال از روزی میگذردکه اولین دوستم از ایران رفت 22 سالم بودرفت امریکا کوچه ها و خیابانها پر از خاطراتش بود روز اول رفتنش اینقدر گریه کردم که بالشتم از اشکانم خیس شده بود تا مدتها عکس پروفایل 360 ام که الان با فیس بوک جایگزین شده عکس دونفره مان بود و تا مدتها شعر" قاصدک هان چه خبر اوردی انتظار خبری نیست مرا" استتوسم بود تمام شهر را گشته بودیم  از تاتر شهر تا سینما عصر جدید و  شازده کوچولویی که عید اولین سال دوستی مان برایم خریده بود واقعا  نبودش درد اور بود. نفر بعدی که رفت درد کمتر شد  و نفر بعدی کمتر و نفر بعدی ..
 به طنز و شوخی می گفتم با هر که دوست می شوم سال بعدش می رود ولی این فقط قسمت خنده دار قضیه بود و قسمت گریه دارش این بود که دوستانم می رفتند و من می ماندم با کوله باری از خاطرات در کوچه پس کوچه های این شهر درندشت  و اینکه دیگر جمع دوستانم به تعداد انگشتانم دستم هم نمی رسید.  
 این اخری ها به نرگس می گفتم با هم بیرون نرویم خاطره تولید می شود حوصله ندارم که با خاطراتت روزگار بگذرانم وحالا هر بار که از کنار لمزی رد می شوم یاد ان شب برفی و خنده های بی هوایمان به زنی که فکر می کرد دنیا در کف اقبال اوست ذهنم را متوقف می کند خاطره است دیگر می اید. همه اینهار را گفتم که بگویم هنوز این قصه ادامه دارد قصه رفتن ها  والبته به تازگی قصه امدن ها هم اضافه شده است گرین کارت گرفتن ها و دیدارهای که دیگر هر 6 ماه یک بار تازه می شود تازه به قسمت های خوبش رسیده ایم قبلا فقط رفتن بود و حالا رفتن، امدن و دوباره رفتن و دلخوش از اینکه می ایند و غمگین از اینکه می روند و دلتنگ ......

No comments: