Tuesday, November 17, 2015

می گفت: لازم نیستی حرفی بزنی چشمانت همه چیز را لو می دهند. این اولین باری نبود که این را می شنیدم. می گفت: الکی ادای ادمای خوشحال رو در نیاور چشمانت قبلا لوت داده اند که این خنده ها از ته اعماقت نیستند.
پرسید برویم پایتخت لپ تاپم را درست کنم یا برویم یک جایی با هم چایی بخوریم قبل از اینکه حرفی بزنم گفت معلومه که چشمانت چای را بیشتر دوست دارند. گفتم پس اگر چشمانم حرف می زنند چرا می پرسی گفت می پرسم تا چشمانت جواب دهند.

گریه کردی، نه حالم خوب است. گریه کردی برای من فیلم بازی نکن از چشمانت پیداست. چه می شود کرد باید کنار امد با چشمانی که رازهای مرا فاش می کنند. برق شیطنت ، غصه دوری ، خوشحالی ، شوک زدگی ،عشق و محبت همه ،همه را بدون گفتن حتی کلمه ای لو می دهند و مرا تنها می گذارند با سوال هایی که باید جواب دهم و خجالت کشیدن های تکراری از این که باز هم نتوانستی غصه ات را پنهان کنی .

No comments: