روزهای دوست داشتنی سال فرا رسیدند روزهایی پر از هیاهو پر از انرژی، خیابان های شلوغ ، تنگ های ماهی قرمز ، سبزه ، سمنو، تخم مرغ های رنگ شده، صدای ترقه، دست فروش هایی کنار خیابان و مردمی که نگران کم و کسری های خانه و فرزندانشان هستند و با تمام وجودشان سعی می کنند تا لحطه نو شدن سال چیزی کم نباشد و این همه تلاش و تکاپو برای تغییری که عمرش به ثانیه هم نمی کشد و با پایان دعای یا مقلب القلوب انگار آبی بر آتش مردم این شهر میریزند. آن همه شلوغی آن همه هیاهو به سکوتی آرامش بخش تبدیل می شود. بر روح مردم این شهر بذر امید پاشیده می شود. برای هم آرزوی سالی خوب و پر برکت می کنند و این ثانیه ارزشمند حال همه را دگرگون می نماید. لحظه لحظه این نو شدن زیباست و در وصف نیاید
Thursday, March 13, 2014
Wednesday, March 12, 2014
بعضی روزها باید سکوت کرد باید فقط گوش داد به
نغمه گنجشکها ،به صدای شر شر آب ،به صدای زندگی باید گوش جان سپرد. سکوت و سکوت و سکو ت و اندیشید به ارغوان که اینجا تنهاست وآسمانی به سرش نیست از بهاران خبرش نیست. باید
گوش داد شاید بتوان صدای داروگ را شنید که پیام باران را می رساند.باید نگریست شاید قاصدکی را
بتوان یافت تا سلاممان را بسپریم
به او تا ببرد انجا که باشد به جز این سرا سرایم . باید خاموش ماند و نگریست به پرواز
پرنده ها در دوردست ها شاید بتوان پرواز را به خاطر سپرد. بایدخاموش ماند و نگریست به گذر زمان به تکرار این روزها و این شب ها .خیره شد به برگ سبزی که می خواهد از درون خاک بیرون بیاید به این امید که نور را بیابد.امید و امید او را از دل اعماق خاک بیرون می کشاند و به کجاها برد این امید مارا .
Monday, March 10, 2014
بعضی روزها هست که ساز آدم بدجور کوک است وفقط هم در دستگاه اصفهان می نوازد بعض وقت ها هم چهار گاه .و بر حسب اتفاق امروز از ان روزهاست دلایلش هم زیاد است قرار است باران ببارد ، به عید نزدیک می شویم ، پیمان معادی را می بینیم و ونازنین سپیده رییس السادات هم فضا را بدجورگوش نواز کرده است مگر از یک روز چقدر می شود انتظار داشت همین کافی است که انسان احساس خوشحالی کند و خوشحالی تنها سهمه ما از این زندگی است هر روز را بایک شعر می توان سر کرد و امروز هم می خواهم با زمزمه این بیت روزم را به پایان برسانم
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوستتر از جان ماست
Friday, March 7, 2014
می خواهم بنویسم ولی از چه، نمی دانم. می خواهم حرف بزنم ولی با که، نمی دانم. گلدان خریدیم می خواهیم با گندم پرش کنم سال جدید را می خواهیم با خوشه های گندم شروع کنیم. شهر کتاب شریعتی، گوشواره های برنجی با ماهی های معکوس ،کتاب های محمود دولت آبادی. خواهرم می خواهد همه کتابهایش را بخرد در انتظار آن است که برایش کتاب روزگار سپری شده مردم سالخورده را بخرم کلنل هم که دیگر در لیسته انتظار است .کتابخانه مان حالا پر شده است از کتاب و من باید سرعت خواندنم را بیشتر کنم باید کلی کتاب بخوانم هاروکی موراکامی، ویرجینیا وولف، پل استر، ارنست همینگوی، بالزاک، محمود دولت ابادی وسه شنبه ها با موری ، برادران سیسترز،سمفونی مردگان سرم دارد گیج می رود از این همه کار نکرده و از این همه راه نرفته .گندم هم باید بخریم عید نزدیک است برای اتاقم می خواهم یک چیزه جدید بخرم سال نو می شود وکاش زندگی ما هم نو شود. بوی بهار مشامم را پر کرده نفس عمیق میکشم تا ریه هایم از هوای بهاری پر شود پله ها را دوتا یکی می روم شاید زودتر برسم به بهار.می خواهم قدم بزنم ،بدوم ،موهایم را در باد رها کنم و به رسیدن یا نرسیدن هم اصلا فکر نکنم
Saturday, March 1, 2014
همه چیز امروز چقدر زلال و شفاف است ساختمانها ،کوه ها و پرنده ها. چقدر کم است روزهایی که بشود همه چیز را اینقدر زلال دید آسمان آبی است با ابرهای پراکنده سفید ومن آلبوم سوگواران خاموش علیرضا قربانی گوش می دهم گلدانمم حالش خیلی خوب است کتاب هم می خوانم اینجا هم می نویسم کارم را هم به تازگی تحویل داده ام بهار هم نزدیک است و مگر چیزه دیگری هم باقی مانده است که الان نباشد فقط جای یک چای گرم خالی است و یک رختخواب گرم و نرم و یک خواب عمیق در این هوا عجیب خواب می چسبد همین کافی است برای امروزم و سنتور چه نوای دل انگیزی دارد نوای زندگی را می نوازد
Subscribe to:
Posts (Atom)