Wednesday, December 29, 2010

قصه های من و ویروسم
امروز شد یک هفته که من مریضم یک مریضی بیخود که هیچ کی نمی دونه چیه می گن یه ویروسه جدیده همش حالت تهوع دارم سرم  گیج می ره دلم درد می کنه و یه عالمه کلافگی و بی حوصلگی، دیگه خسته شدم شب که می خوابم با این امید می خوابم که فردا صبح خوب شدم دیگه، صبح با کلی ذوق بیدار می شم حس می کنم خوب شدم ولی به محضه اینکه از تخت می ایم پایین و رو پاهام می ایستم و می فهمم  که زهی خیال باطل وهنوزم سرم گیج می خوره
حالا قسمت جالب قضیه اینه که با پرروییم به زندگیم ادامه میدهم سره کارمو می رم بیرونمو میرم کتابم می خونم آهنگم گوش میدم یعنی در برنامه های زندگیم کوچک ترین تغییری ایجاد نشده فقط اگر با این روند ادامه بدم ممکنه تا چند رزو دیگه  کل برنامه هام منحل شه و ادامه اش به دیار باقی منتقل شه شایدم یهویی بتونم برم تو مرخصی داۀمی البته خدا نکنه زبونتو گاز بگیر من هنوز اینجا کلی کار دارم که باید انجام بدم
از علامت های جدید این بیماری اینه که شروع کردم به دوستم که می دونم تو جلسه است و به هیچ عنوان نمی تونه جوابم بده هی پیام می فرستم البته اصلا فکر نکنید که من حالم خرابه چون من خیلی هم حالم خوبه چون تصمیم گرفتم با ویروسم زندگی مسالمت آمیزی داشته باشم اون که بیرون نمی ره پس مجبورم وجودشو بپذیرم خیلی خوش اومدی ویروسه عزیزم    
 

Wednesday, December 22, 2010

قل قل آب
امروز صبح از خونه تازه اومده بودم بیرون یهویی یه صدای اشنا شنیدم یه صدای خاطره انگیز ، صدای قل قل آب وای
یهویی یه حس خوبی پیدا کردم جوی جلوی خونمون پر آب شده بود و آب با یه صدای قل قل قشنگی از توش رد
می شد برحسب اتفاق یه پرنده خوش صداییم هم اونجا بودو هی می خوند واقعا این چه حس غریبی بود یهویی
حس کردم یه جای دیگه ام یاد بچه گیام افتادم چرا هر حس خوبی من و یاد بچه گیام می اندازه خودمم نفهمیدم
یاد اون موقعا که با داداشم و بابام می رفتیم  در دامان طبیعت وحالشو می بردیم 
فکر کنم پرنده بیچاره ام مثل من یه فضای دیگه ای را واسه خودش شبیه سازی کرده بود که اینقدر قشنگ می
خوند
کاش می شد تا ظهر اونجا وایسم و به اون صداها گوش بدم حیف که باید می رفتم سر کار و داشت دیرم
می شد چند قدم رفتم جلوتر تا به لبه خیابون رسیدم یهویی شروع کردم به سرفه کردن یهو گوشم پر شد از
صدای ماشینا و متوجه شدم که وارد دنیای واقعی شدم حس کردم اون صدا ها رو تو خواب شنیدم

Tuesday, December 21, 2010

روز سردی که شبشم شبه یلداست

امروز از صبح تا حالا اینقدر حرص خوردم دارم منفجر می شم آخه چقدر دروغ واقعا چقدر دروغ هر چیزیم حدی داره 
سوار تاکسی شدم راننده می گه هر ایستگاه من یک لیتر بنزین مصرف می کنم بنزینم که لیتری 700 تومانه پس
کرایه هر ایستگاه می شه 700 تومان اونوقت هی میان تو تلویزیون می گن رب و برنج و ماکارونی قیمتش کم شده
آخه ادم الان حق نداره موهاشو دونه دونه بکنه تازه از اون طرفم عزا گرفتم یک ماه باید از صبح تا شب فقط کار کنم
آخه باید تا یک ماه دیگه پروژه ها رو تحویل بدیم آخه پس من کی باید دوستمو ببینم تازه دوستمم سرما خورده
خیلی حوصله نداره که تحویلم بگیره اخه وقتی من از شدت غر دارم منفجر می شم باید چکار کنم دلم کلی گرفته
تنها نکته مثبت این صبحه دل انگیز اینه که بهمون حقوق دادند اونم نه یک ماه بلکه دو ماه ولی اینقدر حوصله ندارم
که این موضوع به این مهمی خیلی خوشحالم نکرد اخه من با این ماه چکار کنم همین جوریشم سخت بود ای
خداحالا کی می خواد بفهمه این استاندارد چی می گه  ای خدا هیچ کسم یه پیامکی چیزی نمی فرسته حال
آدم بپرسه هیچ کسم تلفن نمی زنه یه عالمه با من حرف بزنه چه می شه کرد زندگی همینه دیگه
واقعا غر زدن یکی از علایم حیاتی انسان هاست
تازه الان یهویی یادم افتاد که امشب شبه یلداست ولی اخه چرا من اینقدر بی حوصله ام خوب  من واسه کی غر بزنم
وقتی که در جلسه هستن.....
پ.ن:ولی چقدر خوب می شه که بالاخره جلسه تموم می شه و آدم یهو می تونه غراشو خالی کنه و حالش بهتر شه:)
تا غر زنون بعدی فعلا خدانگهدارتون


Sunday, December 19, 2010

ریست بی محل

فکر کنین آدم شب بره خونه صبح بیاد ببینه کل سیستمش داغون شده و کلا بالا نمی آد و بدتر اینکه یه کم کدتم
دستکاری شده باشه و خودتم دستش نزده باشی و هیچ ایده ای هم نداشته باشی می گن سیتم رفته تو حالت
ریست و حالا خدا می دونه کهواقعا این اتفاق افتاده یا نه ولی اینجور که از شواهد پیداست یعنی امروز کلا علاف
این قضیه ام و کاری پیش نخواهد رفت البته اینا اصلا غر نبود چون امورز اصلا روزه غر زدنم نیست چون همه چی
خیلیم خوبه هوا افتابیه افتابیه و تا اطلاع ثانویم ابری نیمشه نان هست آب هم هست عشقم هست و ...سرما
خوردگیم هم خیلی بهتره امروزم قراره برم گردش و خوش گذرونی فقط اگر این کارمم یه کم بیشتر باهام راه می
اومد که دیگه واقعا نور الا نور بود اگر اشتباه نوشتم بهم نخندین چون تا اومدم بنویسمش یادم اومد که تا حالا این
واژه را ننوشتم ...

Tuesday, December 14, 2010

 بدون شرح

امروز صبح داشتم از خیابان رد می شدم یهویی یه صحنه ای دیدم که تا حالاهیچوقت شاهدش نبودم چند لحظه 
ایستادم و نگاه کردم جلوی یه تکیه یه وانتی رو دیدم که پشتش یه شتر بود شتره نشسته بود و از جاش تکون
نمی خورد  نفهمیدم به چه هدفی اورده بودنش ولی می گفتن از یزد اوردنش شاید بیچاره یه چیزایی بهش وحی
شده بود  که تکون نمی خورد
بعد از اینکه با کلی زور و زحمت از ماشین پیاده اش کردند دوباره همون جلوی ماشین نشست انگار اصلا رو
پاهاش نمی تونست بایسته حالا قسمت جالبتر قضیه این بود که اون روبرو یه مهد کودک بود که بچه ها از پشت
پنجره اش شتر رو دیده بودند و هی داد می زدند توروخدا نکشیدش توروخدا سرشو نبرین واقعا صحنه بدون
شرحی بود کم کم داشت گریه ام می گرفت حیوون بیچاره

Saturday, December 11, 2010

آسمون آبیه دل من

چه روزایی دارم من این روزا برعکس آسمون که اصلا رنگه آبیش دیده نمی شه ولی آسمون دل من آبیه آبیه با یه
خورشید زرد طلایی تازه شباشم مهتابیه مهتابیه با یه ماه درخشان
بیرون دلم به زور می شه نفس کشید همه چی تاره هیچی دیده نیمشه اما توی دلم همه چی روشنه همه چی
واضحه واقعا مگه می شه که محیط درونیه آدم با محیط بیرونیش اینقدر فرق داشته باشه چی بگم هیچی که نشد
نداره این دفعه انگار واقعا شده همه تو بیرون دعا می کنن هوا ابری شه بارون بیاد کثیفی ها شسته شه ولی من
تو دلم نمی خوام بارون بیاد می خوام هوا آفتابی بمو نه آسمونم آبی بمونه الان آسمون دلم پر ستاره ست
ستاره های که هی به آدم چشمک می زنن وهی میگن حالشو ببر شاید آسمون دله توام آبی نمونه