یک دوست خوب دیگر هم پر
به این نتیجه رسیدم که آرزوها همیشه وقتی به واقعیت می پیوندند که دیگر یک آرزو نیستند همیشه دلم می خواست شرکتم به محل کارم نزدیک باشد که هم صبحها بیشتر بخوابم و هم عصرها زودتر برسم خانه و به کار های دیگرم برسم در عین ناباوری این آرزو دارد برآورده می شود ولی در چه زمانی در زمانی که به دلایل متعدد اصلا دلم نمی خواهد این اتفاق بیفتد یکی از دلایل اصلیش را ذکر نمی کنم ولی یکی از دلایل فرعی اش برمی گردد به این خصوصیت بد من که همیشه خیلی زود به آدمهای دور برم وابسته می شوم و در واقع جزیی از زندگیم می شوند و بعد جدا شدن ازشون واقعا کار سختی می شودیکی از همکارهام امروز صبح دیگر کلا آب پاکی را ریخت رودستم و گفت دیگر نمی آید الان واقعا ناراحتم. دوستش دارم دوسته خوبیه دلم واسه خودش و بچه اش خیلی تنگ می شود ای کاش نرودو بماند ولی آخرش یک روز یک جایی که باید برودو من می مانم و این همه احساس به انسانهایی که به راحتی وارد زندگی ام می شوند وبه سختی از زندگی ام خارج می شوند
و به قول شاعر
چه رنجی می کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است