Tuesday, February 15, 2011

 یک دوست خوب دیگر هم پر

به این نتیجه رسیدم که آرزوها همیشه وقتی به واقعیت می پیوندند که دیگر یک آرزو نیستند همیشه دلم می خواست شرکتم به محل کارم نزدیک باشد که هم صبحها بیشتر بخوابم و هم عصرها زودتر برسم خانه و به کار های دیگرم برسم در عین ناباوری این آرزو دارد برآورده می شود ولی در چه زمانی در زمانی که به دلایل متعدد اصلا دلم نمی خواهد این اتفاق بیفتد  یکی از دلایل اصلیش را  ذکر نمی کنم ولی یکی از دلایل فرعی اش برمی گردد به این خصوصیت بد من که همیشه خیلی زود به آدمهای دور برم وابسته می شوم و در واقع جزیی از زندگیم می شوند و بعد جدا شدن ازشون واقعا کار سختی می شودیکی از همکارهام امروز صبح دیگر کلا آب پاکی را ریخت رودستم و گفت دیگر نمی آید  الان واقعا ناراحتم. دوستش دارم دوسته خوبیه دلم واسه خودش و  بچه اش خیلی تنگ می شود  ای کاش نرودو بماند ولی آخرش یک روز یک جایی که باید برودو من می مانم و این همه احساس به انسانهایی که به راحتی وارد زندگی ام می شوند وبه سختی  از زندگی ام خارج می شوند
 و به قول شاعر 
چه رنجی می کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است

Sunday, February 13, 2011

**************** دقت در حد دکترا ****************


باز هم دمو باز هم بی بردی باز هم مرتب کردن کدها و در واقع بیکاری با ظاهری کاملا توجیه شده ،آفتابم که وسط آسمون داره خودنمایی می کنه 
کلا حضور آفتاب تو زندگیه من یعنی روزی پر از خوشحالی و شادی حتی در بدترین شرایط ،انگار دلم یهو باز می شه وقتی می بینمش و هی دلم می خواد برم بیرون وهی ببینمشو الان که بیکار هستمم دیگه واقعا دلم می خواست برم  بیرون حداقلش این بود که می رفتم دانشگاه وپیش دوستم می نشستم و قول می دادم که کاری به کارش نداشته باشم  البته این حداقلش بود ولی در اصل دلم می خواست می رفتیم با هم در زیر نور آفتاب قدم می زدیم وپارک هایی که در نور مهتاب با هم رفته بودیم در نور آفتابم با هم می رفتیم ولی باید بگم که متاسفانه آرزو بر جوانان عیب نیست
حالا از خیالات بیا بیرون و به واقعیت برگرد به مرتب کردن کدها کاری که واقعا تبحر خاصی در ش داری آخرین باری که کدهامو مرتب کرده بودم گندی زده بودم که تا یک هفته هر کاری کردم درست نشد آخرشم برگشتم به نسخه قبلی آخه می دونین من بسیار آدم با دقتی هستم و هر چی هم که تسلطم به یه چیزی بیشتر می شه دقتم هم به همون نسبت زیاد می شه البته اینا همش تیکه بود به خودم 
یادمه کلاس چهارم که بودم بابام یه برگه امتحان ریاضی بهم داد وگفت قبل از امتحانت حتما حلشون کن منم حل کردم به نظرم خیلیم آسون اومد بعدش رفتم مدرسه اون روز امتحان ریاضی داشتم معلممون برگه ها را داد بهمون تا  سوال اول دیدم متوجه شدم که بابام گولم زده سوالای امتحانی رو داده بود که حل کنم چیزیم بهم نگفته بود که مبادا جلوی بچه ها سوتی بدم تند تند سوالا رو حل کردم زود برگه ام رو دادم اومدم بیرون فکر می کنین چند شدم 18.5 بابام بعد بهم تیکه انداخت که خوب شد که سوالا رو بهت دادم اگر نداده بودم ببینم چند می شدی حالا متوجه شدید در چه حد دقت من بالاست حالا با این دقت بالا مجبورم که کدها مو مرتب کنم هیییییییییی

پ.ن این جمله مامانم که همیشه قبل امتحان بهم می گفت که دقت کن هیچوقت از خاطرم نرود ولی حیف از آن همه دقت  که هیچوقت نشد 



Thursday, February 10, 2011

**** وقتی که مجبوری در حالی که اصلا مجبور نیستی ****

از شنبه کلی لحظه شماری کرده بودم که پنجشنبه شه و با خیال راحت استراحت کنم دیشب به مامان بابام کلی تاکید کرده بودم که بذارن بخوابم  با ابن همه مقدمه چینی خودمو واسه یه خواب راحت وطولانی آماده کرده بودم ولی باورم نمی شد یعنی صبح شد چشمامو باز کردم و ساعت رو چک کردم وای ساعت 7:41  است باورم نمی شد همون ساعتی که هر روز با کلی بدبختی و ناله از خواب پا می شم همون لحظه ای که روز قبلش آرزو می کردم فقط پنج دقیقه بیشتر می تونستم بخوابم  باورم نمی شد دیگه خوابم نمی اومد کاملا سر حال بودم در حالی که اصلا مجبور نبودم پاشم ولی انگار یه جور دیگه مجبور بودم پا شم پا شدم چقدر مسخره این همه لحظه شماری بر باد فنا رفت  ولی  این مجبور نبودن به اینجا ختم نشد همیشه پنج شنبه ها دلم می خواست خونه بمونم  تلویزیون نگاه کنم کتاب بخونم  فیلم ببینم ولی امروز دلم می خواست برم بیرون برم پارک برم سینمابرم قدم بزنم از شدت اینکه حوصله ام سر رفته بود در حالی که اصلا واسه خودم قابل باور نیست حتی دلم می خواست سر کار بودم واقعا مسخره پنج روزدرانتظار دو روز و دو روز در انتظارپنج روز واقعا زندگی جالبیه همش انتظار انتظار انتظار و بازم فردا میشه جمعه و باز هم انتظار تا پنجشنبه بعدی

پ.ن.یه پیامک اومد واسم خوشحال شدم گفتم شاید دفاع وقت یک اس م اس زدن رو داده باشه ولی حیف از آرزوهای بر باد رفته یه پیام تبلیغاتی بود این پیام های تبلیغاتی هم خیلی بی خاصیت نیستند حداقل بعضی وقتا آدم رو خوشحال می کنند با اینکه خوشحالیش خیلی کوتاهه

Tuesday, February 8, 2011

*******سکه های زرد خوشگلم آخه کجا بودین تا حالا *******


سوار تاکسی شدم خواستم پیاده شم به آقای راننده دو هزار تومنی دادم کرایه مسیر چهار صد تومن بود یهویی دیدم بقیه مسافرا هم
بهش دو هزار تومنی دادند یه لحظه احساس درموندگی رو تو چهره راننده دیدم دلم براش سوخت شروع کردم به کنکاش رفتم سراغ جایی که همیشه سکه هامو مذاشتم همیشه اونجا یه چند تا سکه بود هی گشتم ولی فقط یه سکه بیست و پنج تومنی آخه اینجا که همیشه پر سکه بود پس چرا الان هیچی نیست کل پول خوردام شد سیصد وو بیست و پنج تومن آقای راننده گفت همون خوبه اشکال نداره پیاده شدم یهویی دلم تنگ شد که سکه های زرد کوچولو داشته باشم چیزی نگذشت که دوباره سوار شدم و باز هم سوار شدم و در جهت رسیدن م ن به ارزوم هی تلاش شد تا اینکه در آخر روز از شدت سکه های جمع شده کیف پولم سنگین شده بود به خودم گفتم کاش یه چیز دیگه از خدا خواسته بودم
پ.ن جهت اطلاع الف میم های عزیز  الان می خوام زبان بخونم تا دیگه بیشتر از این تحقیر نشم چی فک کردی یه زبانی بخونم که جهان در کف زبان خوندنم باشه که در تاریخ ثبت شه  البته هم اکنون نیاز مند یاری سبزتان هستیم الف میم عزیزم هههههههه

Monday, February 7, 2011

*************برفی که آمد ولی نیامد *************

بعضی وقتا یهویی در درون آدم یه طوفان یا شایدم یه گردباد ی برپا می شه که هر لحظه هم شدیدتر می شه زمان نمی گذره هر
دقیقه انگار یک سال طول می کشه کم کم خشم و عصبانیت همه وجود آدم رو در بر می گیره احساس می کنی هیچ جوری خوب نمیشی از حسی که تو اون لحظه دارم متنفرم دلم نمی خواد که دیگه هیچ وقت تکرار بشه ولی نمیشه اینم جزیی از زندگیه باید باشه وگرنه زندگی نمی گذره
ولی مهمتر از حسش اینه که آدم فکر می کنه چه اتفاق خاصی باید بیفتد که این حس بد به یه حس خوب تبدیل شه و هی پیش خودم می گم امکان نداره همه چی مثل قبل شه ولی یهویی یه تلفن یه پیامک یه ایمیل مثل ریختن آبی بر روی آتش همه چی رو به حالت اولش بر می گردونه  انگار نه انگار که تا لحظه پیش دریا طوفانیه طوفانی بود این اتفاق البته الهام گرفته از طبیعته درست مثل برفی که چند روز پیش اومد یهویی در مدت کوتاهی یه عالمه برف اومد و در مدت کوتاهی همشون آب شدن و آفتاب شد و انگار نه انگار که برفی اومده ولی امیدوارم که تو دل هیچ کسی نه برف بیاد نه طوفان شه نه گرباد هوا همیشه آفتابیه آفتابی باشه